نوشتۀ سعید رضادوست / نشریۀ رود / شمارۀ 5 / پاییز ۹۹
جهان از نگاه زاده میشود و هستی برای آدم از هنگامی معنایی انسانوار یافت که چشم به دیدارِ خویش گشود. دکتر حسن جعفریتبار نیز از دیدِ یک حقوقدان بر آن است که معیارِ نفس(= جان) چشم است و میاندیشد «موجودی که چشم دارد، محق است و جنین از زمانی که چشم خود را مییابد محق است و حتّی حیوانی که چشمی حس شدنی دارد دستکم در لزوم رنج نکشیدن حقوقی انسانوار خواهد داشت.»[1] حتّی امروزه نیز که بنا بر فیزیکِ نو دریافتهایم چشم همانند نورافکن عمل نمیکند باز هم «نگاه انداختن» دارای معناست. ما نگاهِ خویش را به چیزی میافکنیم و به گونهای ارادی آن را در نظر میآوریم. هر فرد، متناسب با آموزههای خویش از دریچهی نگاهش جهان را بازیافته و آن را درمییابد. مردم را مردمک میپرورانَد[2] و «در بزرگی مردمک، کس ره نبرد.»[3]
در زبان فرانسه برای عمل «مشاهده» از دو فعل استفاده میشود: Voir و Regarder. Voir زمانی مورد استفاده قرار میگیرد که نگاهِ فرد به چیزی میافتد. مانند هنگامی که فرد در خیابان راه میرود و تصویرِ چیزها و انعکاسشان به چشمش برمیخورد و آنها را میبیند. فرد در این حالت، ارادهای متمرکز برای انجام عملِ تماشا ندارد و نگرندهای منفعل است امّا در حالتی که فرد با ارادهی خویش نگاهش را به چیزی میافکند و تصمیم به نگاه کردن میگیرد پای Regatrder به میان کشیده میشود. این همان تفاوتی است که میان See و Look نیز در زبان انگلیسی وجود دارد. شاید بتوان نزدیکترین تفکیک این موضوع را در زبان فارسی میان «مشاهده کردن» و «دیدن» در نظر آورد. برخوردِ تصویرِ چیزها به چشمِ فرد بدون ارادهی او با «مشاهده کردن» نشان داده میشود و تماشای ارادیِ چیزها توسط فرد، «دیدن» را رقم میزند. هنگامی که جف برنر میگوید «نگاه کردن، موهبت است ولی دیدن، توانایی است»[4] اشارهای به همین مضمون دارد. او از قابلیّتِ دیدن سخن به میان میآورد. همان چیزی که پیش از این با واژگان Regarder و Look نشان داده شد. هرگونه دریافتِ تصاویر توسط چشمها، دیدن به شمار نمیآید بلکه فقط هنگامی فعلِ راستینِ دیدن اتّفاق میافتد که فرد بخواهد و اراده کند تا چیزی را ببیند و آن را دریابد. در این فرآیند، فعلی بیش از تماشایِ صرف رخ داده است. فرد با قابلیّتِ دیدن، تواناییِ ادراکِ معنایِ پدیدهها را نیز درمییابد و «وزنِ چیزها» را حس میکند. دیدن، هوشمندیِ امکانِ کشفِ روابط معنایی چیزها در جهان است و «هوشمندی در عکّاسی را میتوان توانایی کشفِ راههای جدیدِ درکِ دنیا توصیف کرد.»[5]
دائو(/تائو) و اصول و عقاید مرتبط با آن، نخستین بار گویا توسط لائودزه(/لائو زه – لائوتزه) در کتابی با نام «دائو دِ جینگ»(/دائو ده جینگ - دائو تِ جینگ) طی 81 بخش معرّفی شده است. «شاید دائو ده جینگ در حدود دو هزار و پانصد سال پیش نوشته شده باشد. احتمال میرود که مردی به نام لائو زه Lao Tzu آن را نوشته باشد، که شاید در زمان کنفوسیوس میزیسته. هیچ چیز این کتاب قطعی نیست مگر اینکه چینی است و بسیار سالخورده، و با مردم همه جا طوری حرف میزند، مثل اینکه یکی همین دیروز آن را نوشته است.»[6]
«در نظام دائویی نخستین هدفِ راه، بازسازی روحِ اوّلیّهی عطیهی خدایگانی و بدل گشتن به انسانِ تحقّق یافته است. از دیدگاه بودایی، انسانِ تحقّق یافته به انسانی میگویند که از ذهن اوّلیه یا خویشتنِ راستین – به شکلی که در حالت طبیعی و به خودیِ خود از قید شرایطِ محیط مستقل است – خبر دارد.»[7] تاریخِ دائو را به عنوان یک مذهب میتوان به سه مرحله تقسیم کرد:
حدود 200 ق. م. که دورهی زهدگرایی، توجّه به تنفّس و دستیابی به شیوههایی برای عمرِ دراز است.
از حدود 200 ق. م. تا حدود 200 م. که دورهی جادویی است و پیروانش غالباً در پی پیشگویی و جنگیری بودند.
سومین دوره مربوط به دورهی کلیسایی است که تا امروز ادامه یافته است.[8]
امّا تائو، که به «راه» ترجمه میشود، مسیری است بیکران. همچنانکه من اکنون و در لحظاتِ حاضر، غرقِ آن شدهام. در میانهی نوشتن بودم که ناگاه دستم رفت به سمتِ کتاب «چین و ژاپن» نیکوس کازانتزاکیس، و گشودمش. کتاب باز شد و صفحهی 192 آمد که دقیقاً و مشخّصاً پیرامون «تائو» و «چوانگ تسه» سخن میگوید. «چوانگ تسه؛ مجموعهای از نوشتههای باستانی تائوئیسم است که قسمت عمدهی آن در قرون دوم، سوم و چهارم پیش از میلاد گرد آورده شده است.»[9] همان موضوعی که در پی نوشتن پیرامون آن در این اندکنگاری هستم. اکنون کتاب است که مرا میخوانَد! «و بدینگونه همهچیز در اینجا مقدّس است. زیرا همهچیز از روح بیرون میآید، از لغزندهترین و توصیفناپذیرترین ماده میگذرد و دوباره به روح بازمیگردد. خاک از پیکرهای پوسیدهی نیاکان بارور میشود. هوا مثل آب غلیظ است زیرا پر است از قدرتهای مرموز، خیر و شر، برتر از انسان. قدرتِ تائو، ذات آسمانی ازلی، همهجا هست و همهچیز را متبرّک میکند.»[10] تائو، دستِ همراهش را میگیرد و به دیدن دعوت میکند. دیدن و دوباره دیدن. «به تماشا سوگند...»
«دیدن؛ روندی خلّاقانه است»[11] و کتابِ تائوی عکّاسی در پی شتاببخشی به یافتنِ دوبارهی احساسِ شگفتی. عکّاسی؛ راهی است برای برقراری ارتباطی ژرفتر با هستی و فرصتی به منظور درک تجربهی حضورِ کامل در حال و هماهنگ شدن با جهان و «تائویِ عکّاسی، مسیری را ورای دخالتهای آگاهی محدود ما روشن میکند و نوعی آگاهی شهودی را در ما بیدار میکند که زندگی را به یک ماجراجوییِ هستیبخش، و عکّاسی را به هنر ارتقا میدهد.»[12] باید به خاطر سپرد فرضِ ما آن نیست که همهی عکّاسانِ خلّاق به گونهای بیواسطه، آموزههای تائویی را فراگرفته و در خودآگاهشان ثبت کردهاند و در لحظهی عکّاسی آن آموزهها را به کار میبندند، بلکه سخن از شیوهای نگرش به هستی است که فرآیندِ خلاّقانهی دیدن(و نه مشاهدهی منفعلانه) به بار میآورد. «معدودی از عکاسان خلّاق، مستقیماً در جریان دانش چوانگ تسه هستند امّا از قواعدی برای رهانیدنِ بصیرت فرد و افزایش ذوق عکّاسانه حکایت میکنند که شباهت چشمگیری به قواعد خردِ وصف شده در این متنِ کهن دارد.»[13] زیرا معمولاً چنین است که «مشاهدهگر با داوریهای همیشگی، در مدّتی اندک تابع ذهنِ تبعیضگر میشود که در واقع همان چارچوب ذهنِ قضاوتگر است که دائماً آنچه را دوست نداشته باشد طرد میکند و سعی میکند آنچه را دوست میدارد، تصاحب کند یا تدوام بخشد»[14] و «در عکاسی، آگاهی در بند میتواند بینش و هنر عکاس را بیمایه سازد.»[15]
لائوتزه و کنفوسیوس؛ همروزگار و بنیانگذار دو آیین اصلیِ فرهنگِ چینی بودهاند. آیینِ لائوتزه مبتنی بر تعالیمِ صلحجویی، عرفان و اهمّیّت اصل Wu Wei(وو وِی) است و آیینِ کنفوسیوس مبتنی بر عملگرایی.[16] «عبارتِ Wu Wei را محقّقان به عناوین مختلفی همچون "بیعملی"، "عدم اجبار" و "هیچ کاری نکردن" ترجمه کردهاند. راجر رایمز، فیلسوف تطبیقی، مفهوم Wu Wei را چنین توضیح میدهد: "واکنش با جنسی از آگاهی که فرد را قادر میسازد ظرفیّتهای خلّاقانهاش را در محیط به حداکثر برساند.»[17] امّا آیا این بدان معناست که افراد باید گوشهنشینی پیشه کنند و از کنش بپرهیزند و «آن به که کارِ خود به عنایت رها کنند؟» پاسخ، منفی است. « Wu Wei را به هیچ عنوان نباید با تنآسایی و رخوت اشتباه گرفت. برعکس، Wu Wei روشی بسیار عملی و مؤثّر برای انجام کارهاست. برای عمل کردن مطابق با اصل Wu Wei شخص باید در وضعیّت پذیرندگی بماند، نه به شکل منفعل یا کرخت، بلکه در آرامش، گوش به زنگ و پیوسته در اتّصال با تحوّلات بیوقفهی زندگی.»[18] بر اساس آموزهی Wu Wei فرد بایستی همواره چشم به راه باشد و منتظر. او باید بداند واقعه در ناگهان رخ میدهد؛ «مرغِ جذبه ناگهان پرّد ز عُش» و «به گه آید وی و ناگه» و وی همواره باید آغوشی گشوده برای در بر کشیدنِ آن داشته باشد. در چنین وضعیّتی، فرد هوشیار است و آرام. همآهنگ با تغییراتِ مدامِ زندگی. جهان یکسره در گذران است و ذاتاً در تغییر و «امواجِ فرصتهای عکّاسانه یکی پس از دیگری بر هم میغلتند.»[19] و او باید ماهیِ خود را از آن میان صید کند. عکاسِ خلاّق با نگرش تائوئیستی در همبستگیِ ابدی با محیط و «حالت گشودهای از ذهن که در آن، حال حاضر با غنای کامل خود، رها از گرفتاریهای ذهنِ تبعیضگر تجربه میشود»[20] در پی کشف راههای جدیدِ درک دنیا برمیآید. عکّاسِ تائوئیست «به عکّاسی از چیزهای نو علاقه ندارد، بلکه به از نو دیدنِ چیزها علاقهمند است.»[21] اکنون آموزهی جف برنر را که پیش از این نقلش کردیم باید بازبخوانیم: «نگاه کردن، موهبت است ولی دیدن، توانایی است.»[22]
مولانا یکی از غزلهایش را با این فراز آغاز میکند: «کاری ندارد این جهان، تا چند گِلکاری کنم؟» او با وجودِ لبریز بودن از دانشِ روزگارِ خویش، در فرآیندی شگفت، با طبیعت همآهنگ میشود و میتواند به گونهای خلّاقانه و منحصر به فرد واکنش نشان دهد. به تعبیری، او Wu Wei را محقّق میسازد و در اتّصال بیوقفه با تحوّلات زندگی به سر میبرد. به همین ترتیب «عکّاسِ خلّاق، نه فقط باید استاد هنر عکّاسی باشد، بلکه باید در هوشیاری و حضورِ ذهن نیز استاد باشد.»[23] مهم آن است که مهارتهای آموخته شده، در «ادراکِ سطحیِ محدود و آشفته» متوقّف نماند و بتواند خود را از چنبرهی «ذهنِ تبعیضگرِ قضاوتگر» برهاند. «وجه اشتراکِ عکّاس بیقید و بند و فرزانهی تائوئیست، پرسهزنیهای بیهدف است. آنان در هماهنگی با محیطِ همواره در تغییر، میتوانند به طور طبیعی، خلّاقانه و غریزی واکنش نشان دهند.» ترکیبِ خجستهی مهارت و واکنشِ غریزی و طبیعی و خلّاقانه، منجر به پدیدهای میشود که من آن را در این هنگام «لحظهی خیّامیِ عکّاسی» مینامم. «بیشک یکی از خصوصیّاتِ اصلی عکّاسی، یعنی آنی بودنِ آن، در بیشتر شکلهای آن، پیوندی آشکار میان هنر عکّاسی و خردِ چوانگ تسه ایجاد میکند.»[24]
یکی از مهمترین خصلتهای عکّاسیِ تائوئیستی آن است که بتوان غبارِ عادت را از چیزها تکاند. عکّاس تائوئیست باید همواره در پی آشنازدایی از پدیدهها باشد و آنها را هر بار به گونهای به تماشا بنشیند که گویی نخستبار است که با آن پدیده مواجه شده است. «عکّاس تائوئیست به چند سوژهی خاص نمیچسبد، بلکه هر سوژهای را با آغوشِ باز میپذیرد.»[25] هر عکس، به مثابهی تفسیری است از جهان و نه تقلیدی کپیوار از آن. عکّاس صرفاً دکمه را فشار نمیدهد تا تصویری را به حافظهی دوربین بسپارد بلکه همواره در پی «غنا بخشیدن به درک معنوی است.»[26] چنانچه دوربین با بهرهگیری از مهارتِ آموخته و ذهنی آرام، آمیخته نباشد «میتواند هم برای عکاسانه دیدن و هم برای قابلیّت عکّاس در تجربهی کامل زندگی تبدیل به مانع شود.»[27]
تائو، راه است. راهی به رهایی. این آیین، انگشتِ اشارهاش را مستقیماً به سمتِ درون نشانه گرفته است. هیچ چیز از هیچ چیز، شاعرانهتر و زیباتر و معنادارتر نیست. نگاهِ نگرنده است که تعیین میکند، چه چیز، چگونه باشد. در نورشناسیِ قدیم، گمان بر این بود که از چشمِ آدمی، نور ساطع میشود و بر چیزها میافتد و در سایهی آن نور است که پدیدهها جان میگیرند و به چشم میآیند. امروزه اگرچه این تئوری باطل شده است و روندِ به چشم آمدنِ چیزها، کاملاً معکوس ترسیم میشود و بازتابِ نورِ پدیدههاست که آنها را در نظرِ نگرنده عیان میسازد امّا هنوز میتوان برای تئوریِ قدیمِ نورشناسی، اعتباری قائل شد. این اعتبار از دوربینِ عکّاسان مایه میگیرد. عکّاس است که انتخاب میکند چه هنگام و چگونه نورِ دوربیناش را بر پدیدهها بیفکند. پدیدهها در سایهسارِ نورِ دوربین، آنگونه که عکّاس اراده کرده است به چشم خواهند آمد. «تائوی عکّاسی؛ دیدنِ ورایِ دیدن» روایتِ این موضوع است. عکّاسِ تائوئیست آموخته است که باید آغاز به از نو دیدنِ چیزها کند و آغوشی باز و پذیرنده برای درکِ هستی از زوایهی دیدِ خویش داشته باشد. عکّاسِ تائوئیست جهان را «ساکنِ روان» میانگارد و با چشمی حیرتزده به آن مینگرد. او چشمهایش را شسته و غبارِ عادت را از ذهنیّتِ خویش تکانده است.
کتاب «تائوی عکّاسی؛ دیدنِ ورایِ دیدن» در 183 صفحه، ما را به «چراگاهِ رسالت» فرامیخوانَد و با ترجمهای پاکیزه و روان و صفحهآرایی و چاپی چشمنواز، مخاطب را در چشمهسارِ بینش غسل میدهد. کتاب با این پرسشِ بنیادین آغاز میشود: «آیا اثری که بیش از دو هزار سال پیش نوشته شده، میتواند راهنمای هنر عکّاسی باشد؟ پاسخِ ما یک "آری" بزرگ است.»[28] کتاب متّکی به روشی است که بر مبنایِ بازخوانیِ متونِ کهن جهت بازیابی آموزههایشان در روزگار نوینِ زیست انسانی و اقتضائاتش به کار گرفته میشود.
این کتاب نه فقط برای عکّاسان، بلکه برای هر فردی است که میخواهد جهان را از زوایهی نگاهِ خویش ببیند و مطابق با دریافتهای ویژهی خویش، آن را تفسیر کند. به تعبیرِ مثنویِ شریف «آدمی دید است» و «آنچه چشمش دیده است آن چیز، اوست» و هیچ چیز به اندازهی شیوهی نگریستن، نمیتواند در چگونگیِ شیوهی زیست مؤثّر باشد. این کتاب، ما را با رازی بزرگ در زندگی آشنا میکند: «دیدنِ ورایِ دیدن».
1. مجلّهی تحقیقات حقوقی(فصلنامهی علمی – پژوهشی)، «به سوی روزن چشم در حقوق نفسانی»، حسن جعفریتبار، سازمان چاپ و انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، 1392، شمارهی 62، ص. 131
2. روزنامهی ملکان: شیوهی حکمرانی از نگاه خواجه نظامالملک طوسی، سعید رضادوست، نشر نکاه معاصر، چاپ دوم، 1399، ص. 23
3. مثنوی معنوی، جلالالدّین محمّد بلخی، به تصحیح محمّدعلی موحد، چاپ اوّل، انتشارات هرمس و فرهنگستان زبان و ادبیّات فارسی، 1011 : 1
4. تائوی عکاسی؛ دیدنِ ورای دیدن، فیلیپ ال. گروس، اس. آی. شاپیرو، ترجمهی فروزان طهرانیان، نشر مشکی، چاپ نخست، 1398، ص. 66
5. پیشین، ص. 62
6. دائو ده جینگ، لائو زه، برگردانی از اورسولا ک. لهمین، برگردان فراسی از ع. پاشایی، نشر نگاه معاصر، چاپ دوم، 1390، ص. 11
7. راز گل زرّین(هستینامهی چینیان)، ریشارت ویلهلم کارل گوستاو یونگ، کری ف. بینز و تامس کلیری، پژوهش و ترجمهی هرمز ریاحی، نشر نی، چاپ اوّل، 1393، صص. 16- 15
8. پیشین، ص. 14
9. تائوی عکّاسی، پیشین، ص. 20
10. چین و ژاپن، نیکوس کازانتزاکیس، ترجمهی محمّد دهقانی، نشر نی، چاپ دوم، 1398، ص. 192
11. تائوی عکّاسی، پیشین، ص. 9
12. پیشین، ص. 9
13. پیشین، ص. 25
14. پیشین، ص. 27
15. همان
16. راز گل زرّین، پیشین، صص. 14 - 13
17. تائوی عکّاسی، پیشین، ص. 39
18. پیشین، ص. 42
19. پیشین، ص. 54
20. پیشین، ص. 38
21. پیشین، ص. 166
22. پیشین، ص. 66
23. پیشین، ص. 75
24. پیشین، ص. 74
25. پیشین، ص. 156
26. پیشین، ص. 76
27. پیشین، ص. 126
28. پیشین، ص. 21