سایه اقتصادینیا / ویراستار
وقتی پیشنهاد ساعد مشکی برای ویرایش کتاب «دیزاین یک شغل است» را پذیرفتم، هیچچیز دربارۀ دیزاین نمیدانستم؛ مطلقاً هیچچیز. از روی فضولی قبول کردم. خواستم پس از مدتها، با متنی خارج از دنیای ادبیات سروکله بزنم و مخم را در هوای دیگری بگردانم. عجیب است که با همۀ عشق و توجهم به اشیا، تازه بعد از خواندن این کتاب بود که دانستم اگر بعد از هشت ساعت نشستن روی صندلی کار باسن آدم درد بگیرد، باید به دیزاینر فحش بدهد. اگر هنوز ترجیح میدهم بهجای انجام عملیات بانکی از راه وبسایت بانک به شعبهاش رجوع کنم، تقصیر دیزاینر وب است. حتی در فیلمهای هندی کارگردان گناهی نداشت که سر بزنگاه گلوله درنمیرفت، دیزاینر اسلحه کارش را درست انجام نداده بود. این کتاب توجه مرا به دیزاین جوری جلب کرد که دیگر ولکن ماجرا نیستم و به جرگۀ دیزاینبازها درآمدهام. از دیزاین چنگال گرفته تا ایرپاد.
اما این تنها فایدۀ ویرایش کتاب «دیزاین یک شغل است» نبود. من ضمن ویرایش این کتاب با آن پیوند عمیقتری پیدا کردم: دلم میخواست آن را خودم، برای همکاران و همحرفهایهای خودم نوشته بودمـ برای ویراستارها. دلم میخواست با همان لحن راحت و خودمانی و بیشیلهپیلۀ مایک مونتیرو میتوانستم به همکارانم یاد بدهم «ویرایش یک شغل است» و ما باید از راه آن پول درآوریم، سفارش بگیریم، چانه بزنیم، مذاکره کنیم، بازار را بسازیم، رقابت کنیم و در عین همین حالها خلاق و مبتکر و سازندۀ متون باشیم، مانند خود دیزاینرها که نه کارمندهای شرکتهای صنعتی و تبلیغاتی، بلکه بهواقع هنرمندند. شاید چون من هم مثل همین مایک مونتیرو حوصلۀ ناله و اطوار ندارم، با لحن سریع و چابک و عملگرای او احساس همذاتپنداری میکنم. ببینید از همان اول، چه باحال «در سبب تألیف کتاب» مقدمه مینویسد:
«در طی این راه، هر اشتباهی را که میشد بکنیم کردیم. مجانی کار کردیم. بیکار نشستیم و منتظر نشستیم تلفن زنگ بزند. کلاه سرمان رفت. به دلایل احمقانه روی چیزهایی سرمایهگذاری کردیم و باختیم. بدون قرارداد کار کردیم. هر اشتباهی را که در این کتاب به شما میگویم نکنید، کردیم و صددرصد مطمئنم که شما هم اشتباه میکنید. اگر اشتباههایی را هم که من کردم نکنید، اشتباههای جدید و بهتری خواهید کرد. برای اینکه خوب شدن در کاری که میکنید بدون ارتکاب اشتباه ممکن نمیشود؛ با بلند شدن به دست میآید وقتی که زمین خوردید و، بعد از آن، گذاشتن علامت هشدار که دیگران در چالهای که شما در آن افتادید نیفتند. این کتابْ علامت هشدار من به شماست.»
روحیۀ نویسنده است البته که کتاب را شوخ و شیرین و کارش را همانقدر عصبی کرده. این آدم میگوید عاشق دیزاین است. عاشق این است که چیزی خوب دیزاین شود. و مرا هم دچار کرده. دچار یعنی عاشق.