وانگ_فو چطور نجات یافت؟
وانگ_فُو، نقاشِ پیر و شاگردش لینگ، در جادههایِ قلمروِ هان پرسه میزدند. گذارشان آهسته بود، چون شب که میشد، وانگ_فُو به تماشایِ ستارهها میایستاد، و روزها سنجاقکها را تماشا میکرد.
با خواندن ترجمۀ وانگ_فُو چطور نجات یافت، توسطِ منوچهر انور، احساسِ غریبی به من دست داد. غریب از آمیزشِ وجد و رشک. احساسِ غریزی و بدوی از انسانِ ناتوانی چون من که برگردانیدنِ این داستان به زبانِ فارسی سالها و سالها رؤیایم بود. اما نمیتوانستم. میترسیدم. و از خود میپرسیدم چگونه میتوان این نثرِ نمادین و شاعرانۀ مارگارت یورسنار را در زبانِ دیگری بازآفرید؟
و اینک ترجمۀ منوچهر انور پاسخی است به شک و تردیدم. بلی، میتوان، مگر با چنین قلمی.
___ از یادداشت عتیق رحیمی
- نظرات
هنوز نظری ثبت نشده
اولین نفری باشید که نظر میدهید
ثبت نظر